سلام به همه دوستان ،تبریک منو برای عید سعید غدیر (البته با کمی تاخیر) بپذیرید .
دوسه روز بود که داشتم یک کتاب داستانی رو میخوندم .واتفاقا شب عید به قسمتهای جالبی رسیدم .به همین خاطر خلاصه ای از این داستان رو آماده کردم وبعضی از قسمتهاشم که قابل تعریف نبوده عیناً نوشتم ..البته من  این داستان رو کامل تعریف نمیکنم تا اگه دوستان بتونن خودشون یه سر به این کتاب بزنن وازمطالب خوبش استفاده کنن واز عاقبت داستان مطلع بشن ..واگر وقت خوندنشو نداشتید ومی خواستید آخرشو بدونید من میتونم توپستهای بعدی آخرشو براتون بگم..(که در هر صورت بستگی به نظر شما داره..) اگه خوب تعریف نکردم به خوبی خودتون ببخشید.چون تا جائی که شده خلا صه اش کردم..

این داستان یک پسر جوون حدودا بیست ساله ست به اسم فرزاد که به قول خودش یه آدم منحرفیه که تو زندگیش فقط دنبال خوشگذرونی بوده وهمه دوستاش هم مثل خوش وحتی خیلی بدتر ..یه روزبایک پسر مذهبی به اسم مجتبی آشنا میشه و بنای دوستی رو میریزه .البته به خاطر یک هدف (پدر مجتبی استاد دانشگاه بوده وتوی مسجد محل کلاس تقویتی کنکور گذاشته بوده وفرزاد هم به خاطر اینکه ازطریق مجتبی تو کلاسهای مسجد شرکت کنه وبه قول خودش این وسط یه کلاس کنکور مجانی هم افتاده باشه بنای دوستی رو با مجتبی گذاشته بود)مجتبی هم با کمال میل قبول میکنه... یه روزفرزاد برای محکمتر شدن این دوستی از اون میخواد که با هم وبه اتفاق دوستای فرزاد به یه گردش برن ،اول مجتبی قبول نمیکنه وازطرفی دوستای فرزاد هم که از خودش بدتر بودن خوششون نمیو مده که یه نفر مثل مجتبی قاطی جمعشون بشه ..بعد از کلی اصرار فرزاد از دو طرف مجتبی هم با اونا میره وبعد از ملاقات با اونا ودر بین راه یه سری اتفاقهایی میافته که ..مجتبی از فرزاد میخواد که دور این دوستاشو خط بکشه ..وبا اونا دیگه معاشرت نکنه وهمینطور یه سری از اخلاق ورفتارهای اونا ایراد میگیره وبا فرزاد راجع به گناه وفریب شیطون صحبت میکنه که این خوش گذرونی ها همش یه فریبه وهیچ فایده ای نداره وآخرش فقط رنج وعذابه ..ولی فرزاد بعد از اینکه آبروش پیش دوستاش میره ومجتبی هم دیگه اونو شناخته واز کلاس کنکور هم خبری نیس..دوستی شو با مجتبی به هم میزنه .مجتبی هم که دیگه تحمل اون جمع با آدمای نادونش(که خودشونو سپرده بودن دست شیطون) رو نداشته  ومیبینه که وجود اون هم تاثیری روی اونا نداره وفقط مورد تمسخر اوناست ،اونا رو ترک میکنه وبافرزاد خدافظی میکنه ومیره ...اون شب فرزاد ودوستاش تا آخر شب خوش میگذرونن ،وقتی که فرزاد برمیگرده خونه ومیخواد بخوابه موقع خواب یه اتفاقهایی براش میافته ...میره روی تخت دراز میکشه وپتو رو روسرش میکشه ولی قبل از اینکه بخوابه احساس میکنه که یه آدمی بالای  سرش واستاده ،به محض اینکه پتورو کنار میزنه یه قیافه وحشتناک رو میبینه واز شدت ترس فریاد میزنه،وقتی پدرومادرش از صدای اون میان تواتاق ،فرزاد هرچی تلاش میکنه واسه حرف زدن نمیتونه وحتی دیگه اونا صداشو نمیشنون..چون میبینن که فرزاد بی جون روی تخت افتاده ودیگه کار از کار گذشته...وقتی که اونا مشغول بردن جنازه وحتی شستن وبه خاک سپاری اون میکنن فرزاد همه ماجرا رو میبینه ولی دیگه کاری ازش ساخته نیس ..بعد از اینکه اوو تو خاک میزارن ورو شو خاک میریزن ومیرن ..اون دیگه تنها میشه ودیگه کمکم حالیش میشه که چه اتفاقی براش افتاده .بعد از این تو قبر یه اتفاقهایی میافته که همه میدونن . ولی فرزاد بیچاره توی قبر هم از دست شیطونن در امان نیس واونجا هم شیطون همدمش میشه وهمینطور که عذاب میبینه با شیطون هم صحبت میکنه..شیطون از خودش برای فرزاد تعریف میکنه .از دشمنی که با آدما داره وهمیشه در حال اذیت کردن اونا واغفال کردنشونه.. وفرزاد هم که تازه فهمیده چه  کلای بزرگی سرش رفته به شیطون میگه:

-ای کاش .ای کاش که.. 

شیطون:ایکاش چی؟ 

 -ولش کن ...بگذریم.

شیطون:نه نمیشه تا نگی چی ولت نمیکنم...  

-مگه براتو مهم من چه آرزوئی بکنم؟
شیطون:آره .البته  من میدونم چه آرزوئی داری .اکثر کسایی که پاشون به اینجارسیده ووارد این مرحله شدن یه آرزو بیشتر نداشتن واون هم این بوده که برگردن به دنیا تامشغول کارهای خیر وجمع آوری ثواب بشن.اما زهی خیال باطل ..این جادیگه آخرخطه ..اول جاده برزخ تابلو زدن :"جاده یکطرفه یکطرفه است"،خلاصه همه پلهای پشت سرت خراب شده ودیگه راه برگشت نداری ،پس تو هم دیگه بی خودی ارزو نکن که فایده نداره...

-اگه راستشو بخوای نه..البته من دوست دارم که خدا بهم اجازه بده برگردم به دنیا ولی نه به خاطر خودم بلکه به خاطر رسوا کردن تو ..وبا تو تو دنیا بجنگم..
شیطون:برو گمشو پسره احمق .این آرزو هم با خودت به ته جهنم میبری ..ای بیچاره . .ای بدبخت.. ای...
درحالیکه این جملات رو تکرار میکرد برای آخرین بار آب دهن زرد وکثیفشوانداخت رو صورتم ودور شد .
به قدری از خودم بدم میومد که حد نداشت .از خودم نفرت داشتم .لعنت به من..یاد گناهام افتادم،یاد چشم چرونیا ،نوار ترانه گوش دادنا م،دروغا وتهمت زدنام ،بد اخلاقیها وهمه بدیا منو آزار میداد.وقتی به حرفای شیطون فکر کردم دیدم هیچ چیزی از قلم نیافتاده ،همه اون کارایی که شیطون میخواسته من انجام دادم.
اما طرف دوم چی؟کفه ترازوی خوبیام .خالی خالی..عجب فقری !..خداوکیلی هیچ وقت انقدر احساس فقر نکرده بودم ..کجا رفت اون ابهتم ..غرورم..انگارنه انگار که بیست سال تو دنیا زندگی کرده باشم...
خدایا کمکم کن ..آهای خدا ..کجائی؟؟..چه جوری بگم غلط کردم؟خدایا تورو جون بابات کمکم کن.باباتو قبول نداری ..تورو جون مادرت کمکم کن..زار زار گریه میکردم ..من کجا واین همه غربت کجا؟..
منی که کسی جراًت نداشت بهم بگه بالا چشت ابرو ..نازپرورده بودم ..پارک وتفریح رفتن با رفقام کار هر ر.زم بود.فقط تو فکر جدیدترین تیپولباسهاو شلوارهای جورواجور بودم ..ولی حالا چی لباسم شده یه کفن .یه پارچه سفید گشاد گشاد...سخت پشیمون بودم.خدایا یک نظر رحمت بهم بکن..عفو کن ..العفو...
فایده ای نداشت .یعنی خدا صدای منو نمیشنید؟یا انقدر بی ارزش بودم که لیاقت جواب دادن نداشتم.مدتی گذشت همچنان تاریکی وعذاب بودودرد..با خودم گفتم :فرزاد درسته تو دنیا هر غلطی دلت خواسته کردی ،اما بعضی وقتام تو محرم،برای امام حسین (ع)عزاداری کردی ، مگه نه؟حداقل چند بار طبل زدی .سینه زدی .امام حسین ..اما حسین گفتی ..درسته که نیتت درست نبوده ولی بالاخره گفتی ..حالا بی وخدا رو به امام حسین (ع)قسم بده .شاید یک فرجی شد ..خدایا اگه من انقدر بدم که حتی حاظر نیستی جوابمو بدی ،امام حسین که بد نیست .پس بیا و خدائی کن وبه جون امام حسین منو از این آتیش نجات بده ..
فکر میکردم که بعد از این جمله ها ،‌به سرعت خبری بشه ومن از انین وضع خلاص شم ..ولی نه..خبری نشد ..خیلی ناراحت شدم .دیگه امیدی نداشتم ..دادزدم:"آهای امام حسین ،آقای من پس کجایی ؟چرا جوابمو نمیدی ؟آخه هیچی نباشه من بیچاره تو دنیا چن سال تاسوعا عاشورا به فکر شما بودم ،برا شما عزاداری کردم .زنجیرزدم ..پیرهن مشکی پوشیدم.حالا اینه رسم مردونگی ؟بیا وآقایی کن وحداقل برای چند لحظه هم که شده بیا وجوابمو بده ..فقط میخوام یه سئوالی ازت بکنم .آخه این عذاب تا کی ادامه داره ؟..مردم از تنهایی وتاریکی.
جون مادرت قسم .شما که مادر خوبی دارید .به حق مادرت بیا بزرگی کن...بغض گلومو گرفته بود..گریه نمیذاشت حرف بزنم ..دیگه امیدی نداشتم ..تا اومدم کلمه بعدی رو بگم یه دفعه دیدم صدای عجیبی بلند شد .قبرم شکافته شد ..یک نور سفیدوعجیبی تو چشمام خورد ..چشمام از نور بسته میشد ..اماحیفم می اومد که نگاه نکنم...به به !عجب آقایی..آقایی بلند قامت مثل سرو ..عمامه سبز ..تسبیح مشکی به دست ..محاسن بلند وزیبا ..چشمای قشنگ وکشیده ..چه وقار ومتانتی ..دیدنش به آدم آرامش میداد..وقتی تو چشماش نگاه کردم انگار دیگه دردی نداشتم..راحت شده بودم..منی که تاچند لحظه پیش مثل چاله میدونی ها داد میزدم ..حالا مثل آدمای لال حتی سلام هم نمیتونستم بگم.به محض اینکه پاشو تو قبرم گذاشت همه چیز عوض شده بود .دیگه آتیش نبود ..گلستان شده بود...
ناز معرفت ..صفاتو عشق است .. ماشما وشما کجا..فدای هرچی آدم با صفاست ..این جملات توی دریای قلبم شناور بود.نزدیک بود قلبم از جا کنده بشه ..زبونم قفل شده بود .چشمامو زوم کرده بودم روی لبهای آقا منتظر بودم که آقا یه چیزی بگه..لبهای قشنگشون رو تکون دادن ..اما مثل اینکه گوشام کر شده بود چیزی نشنیدم.آقا دوباره فرمودند.ایندفعه شنیدم:"سلام علیکم ".عجب سلام گرمی ،چه حرارتی ،چه محبتی ،دریای دلم آروم گرفت.نفسی که بند اومده بود ،شروع شد .برای یه لحظه یه نفس عمیق کشیدم ودرحالیکه صدام میلرزید جواب دام :عـ علیک سـ سلام آقا جان ..خـ خوش اومدید  آقا،ایکاش میتونستم کف پاتونو ببوسم ..قدم رنجه کردید واین آدم بی سراپارو قابل دونستید....آقا لبخند متینی زد ، آروم به طرفم نزدیک شد ونزدیک صورتم نشست ،بند کفنم رو باز کرد ودست راستمو ازتوکفن در آورد ودستای لطیفشو گذاشت توی دستم .انگار تما م دنیا تو دستم بود..بعدازچندین مدت عذاب انگار یکدفعه بهشت شده بود.لبهای مبارکشو تکون داد وگفت:
"نگران نباش فرزندم .صدای ناله هاتو شنیدیم.."
هرچی محبت تو قلبم بود وهرچی نیرو داشتم تو دستم جمع کردم ودست قشنگ آقا رو فشار دادم .وگفتم:یاامام حسین (ع)ممنونم ..آقا جان لطف کردید..درحالیکه آقا هم دست منو با محبت فشار میداد گفت :"پسرم پیغامی برات دارم .اما قبل از اینکه پیغام رو بدم  باید دوتا نکته رو متذکر بشم .اول اینکه پسرم ،نترس .ان شالله که گشایش در کارت حاصل خواهدشد...ودوم اینکه من امام حسین نیستم .من...
تا این جمله روشنیدم دستم توی دستش سست وبی حس شد.از ترس اینکه باز شیطون حقه ای بهم زده باشه عرق تمام بدنم رو گرفت وشروع کردم به لرزیدن..
آقای روحانی دستمو فشار داد وگفت :غصه نخور پسرم .چرا بی حس شدی ..درسته من لیاقت ندارم امام حسین باشم ولی یک خبر خوب برات دارم .من سفیر امام حسین هستم .واز طرف آقا برای تو پیغامی دارم.
-الحمدلله،پس آقا صدای منو شنیده..خدایا شکرت.آقا سید پس زودتر پیام آقارو بگو دیگه طاقت ندارم .
باشه خوب گوش کن .:اول اینکه از عزاداری کردن ولباس سیاه پوشیدن تو در محرمهای گذشته واز همه مهمتر چند قطره اشکت بسیار تشکر کردن وفرمودند:
"بااینکه از گناهان سنگینت ،بسیارناراحت هستم ،ولی به واسطه همین اعمالت لازم دونستم که جواب محبتهای تورو الآن بدم..

چرا که ما خاندان اهل بیت "سَجیتکم الکرم وعادتکم الاحسان"هستیم.لذابه خود واجب میدونیم که هر محبتی را هر چند بسیار اندک حتی به اندازه یک سلام به نحو احسن پاسخ دهیم .واگر امروز هم تو مرا صدا نمیکردی ، قطعا در جای دیگری جواب محبتهای تورا میدادیم.
اما اگر میبینی که این جا به صدای توپاسخ  میدهم فقط وفقط به خاطر این است که مرا به  مادرم زهرا (س)قسم دادی .لذا فی الفور جواب خودرا توسط پیک برای تو فرستادم واین را هم بدان که اگر گناهان کمتری انجام داده بودی ، خودم به شخصه برای دیدنت میامدم.
آقا امام حسین در ادامه پیامشون ،راه حلی را برای تو فرستادند که اگه انجام بدی از این معرکه هولناک نجات پیدا میکنی ..آقا فرمودند :"فرزندم این ابراز پشیمانی قلبی وقطعی تو باعث شده که زمینه خلاصی تو از این عذاب فراهم شودوحال اگر میخواهی از قهروانتقام خداوند خلاص شوی ،یک راه حل دارد :اینکه خداوند جل جلاله را به اسم مبارک پدرم امیرالمومنین (ع)قسم دهی ،امیدوارم که خداوند به حق پدرم از باب رحمت با تو برخورد کند که :"ان الله رئوف رحیم ".والسلام"
این بود پیام آقا،سعی کن با خلوص نیت وارد شوی تا مشکلت حل شود.
بعد از رفتن اون آقا دوباره وضعم به حالت قبل برگشت ..آتیش کرمها،مارهاو..اما حالا دیگه توقلبم امیدواری سوسو می زد.خداروشکر میکردم..خلاصه بغضم ترکید :خدایا !خدایا ..من بدم ..اما تو خوبی ..به حق آقا امیرالمومنین علی (ع) از گناهان من بگذر .قول میدم ، قول مردونه میدم ..به مردونگی آقا امیرالمومنین قسم..
قول میدم اگه  از اینجا نجات پیدا کنم دیگه یه لحظه هم از یاد اهل بیت (ع)جدانشم ..من بیچاره بودم که اینارو نشناختم..یا حضرت علی (ع)میدونم که صدامو میشنوید .واز حالم با خبرید ..از گناهان من واعمال بدم..شمارو به همسرتون حضرت زهرا (س) قسمتون میدم که وساطت منو پیش خدا بکنید...
یاعلی جان به جان حضرت زهراکمکم کن ...
تو همین حال یه دفعه قبرم شکافته شد ..خدایا شکر ..نور بود ..نور ..وارد شد سید بزرگوار با لبی خندون ..گفتم آقا جون چی شد؟..انقدر هول شده بودم سلامم یادم رفت ..فرمود :"تموم شد .خدا تورو بخشید..وبه حق حضرت علی (ع)وحضرت زهرا به تو یه فرصت دیگه ای داده..
حالا توی گلستانی بودم کنار نحر آب ..عجب آب خنک وگوارایی...
سید گفت این فرصت دوباره تو برگشتن به دنیای خاکی خودته ..فرشتگان به اذن خدا تورو از این دنیا ی برزخی نجات میدن وبرمیگردی ...
یعنی چی؟..امکان نداره..منظورتون دنیای خودمونه ؟مگه میشه ..یعنی تهرون..پیش پدر مادرم..؟
بله.. خیلی عجیبه من که شنیده بودم بعداز مرگ دیگه راه برگشتی نیست..نکنه این قانون هم استثنا داره؟..
مساله اینه که تو در حقیقت نمردی ..واین عذابها که دیدی در رویا اتفاق افتاده ..ودر برابر عذابهای اصلی چیزی نیست..ودرحقیقت روح تو این عذابهارو تحمل کرده نه جسمت ..واین خواب ورویا یه نعمت خدا بود درحق تو..وهدیه ای از طرف امام حسین(ع) که شامل هر کسی نمیشه ...واگه بخوای فلسفه این خواب رو برات روشن کنم :
مولا واربابمون امام حسین (ع)به همه اعمال ورفتار آدمهای دنیا ،مخصوصا شیعیان آگاه هستند.وخودت با چشم خودت دیدی که بزرگترین گرفتاری ها چه در دنیایی چه برزخی ،فقط وفقط یک راه حل داره وبس ..اون هم محبت به اهل بیت سلام الله علیهاست ..گل سرسبد این محبت هم ،علاقه به ولایت آقا علی بن ابی طالب (ع) .وهرکسی ولایت علی (ع)رو تو قلبش نداشته باشه کارش زاره....بی رودروایسی بگم ،مسلمون بودن خوبه ولی به  تنهایی به درد نمیخوره..
یعنی چی به درد نمیخوره ؟یعنی بین مسلمون وکافر فرقی نیست؟
-چرا فرقی هست .اما گذشتن از موانع بزرگ که انسان رو به سعادت ابدی برسونه ،اصلا وابدا امکان نداره به جز با ولایت آقا امیرالمومنین علی (ع)وجانشینان آقا ،یعنی اینجا شیعه واقعی بودن ملاکه...فقط شیعه ناب بودن ...
چون خود خدا فرمودندکه:"اطیعوالله واطیعوالرسول واولی الامر منکم"یعنی اول اطاعت از خودش رو واجب کرده ،بعداطاعت پیامبر وبعدش اطاعت امیرالمونین واهل بیت وجانشینان اونها..
وقتی خود خدا اینو از ما میخواد دیگه معلومه که اگه غیر از این باشه دیگه به درد نمیخوره..
- آقا سید حقیقتش اینه که ما که پیامبر وحضرت علی وبقیه اهل بیت رو ندیدیم ،پس چطور محبت  وعلاقه خودمونو به اونا نشون بدیم..چه جوری بگیم ما ولایی هستیم؟
 
سئوال خوبی کردی چون خدا تو این آیه جواب این سئوال رو داده:فرموده "اولی الامر منکم"یعنی اگر سرنوشت تو جوری بود که تو زمان اهل بیت نبودی ،عیبی نداره .از جانشینهای اونها تبعیت کن وعلاقه تو به اونها نشون بده ..تا رضایت حضرت علی (ع)روهم جلب کنی ..
-خوب چه کسایی الان تو دنیا اولی الامر هستند؟..
معلومه ..ولی فقیه زمان ...هرکسی ولی فقیه بود ،جانشین حضرت علی (ع)،شک نکن که رضایت اون رضایت آقاست ..اصلا تو این دنیا غیر از ولایت چیز دیگه ای خرید وفروش نمیشه ،ولایت بیار بهشت بخر.
        هرکه دارد حب حیدر ،راه یافت              همچوخورشیدی که او بر ماه تافت
        هر که دارد حب او ایمان برد                   کی ازو ایمان ودین شیطان برد

واقعا هم همینطوره ،اگه دلت پر از محبت به این خاندان نورانی  باشه وگوشت به فرمان ولایت فقیه ،تا آخر عمر از دست حیله های شیطان بیمه هستی..
به قول یکی از شعرا:
       شبی در محفلی ذکر علی (ع) بود           شنیدم عارفی فرزانه میگفت
       اگر آتش به زیر پوست داری                     نسوزی گر علی (ع)را دوست داری

ما گفتنی ها رو گفتیم ،باز هم میگم : خدارو فراموش نکن !اهل بیت وولی فقیه رو فراموش نکن.سعی کن با شیطون مبارزه کنی ..با سختی ..با ریاضت.. به قول معروف:"پنجه دیو، به بازوی ریاضت بشکن".
توبه رو فراموش نکن .توبه، توبه...
امیدوارم که دفعه بعد که میبینمت وضعیتت بهتراز الآن باشه..پس تا دیدار بعد .خدا حافظ.
-خداحافظ ممنونم ....ممنون .
درحالیکه این جملات را پشت سرهم میگفتم با چشمای خیس ، آخرین نگاهام رو به سید می کردم.
همینطور آروم آروم از نظرم دور شد ودیگه ندیدمش....

برگرفته از کتاب:
فریب.از سید عباس جوهری (صدرا)

التماس دعا....>یا علی مدد.

نظرات 19 + ارسال نظر

سلام علیکم.به به مطلب بسیار زیبایی را انتخاب نمودید.بسیار قشنگ و درس آموز.راستی شرمنده یادم رفت عید رو بشما تبریک بگم.موفق باشید.قالب زیباتون رو هم که بسیار زیباست تبریک میگم.التماس دعاوسپاس

سلام مرضیه عزیزم،خوبی؟
عیدت مبارک باشه خانومی گل
خیلی خیلی داستان زیبایی بود
قربون امام حسین برم
با آرزوی بهترین ها برای تو خواهر مهربونم
یا حق

راستی، قالب جدید مبارک باشه
خیلی خوشگل شده
یا حق

سلام علیکم .
ممنون از تبریک شما .
امیدوارم که قولتان ( یاد ) تان نرود که نظرتان را نسبت به نوشته ام بفرمایید .
داستان را هم خواندم ، ولی حیف که بدرد نویسنده اش می خورد .
مگر اینکه خواننده اش را هم به فکر بیندازد .
بااجازه ی شما فعلا خدا نگهدار .

مرضیه عزیزم سلام. عیدت مبارک خانمی. نمیدونی با این نوشته با دل من چه کردی. نیم ساعتی هست اینجا نشستم و اشگ میریزم. چند روز دیگه عازم قم هستم برای امتحاناتم . حتما این کتاب رو میتونم اونجا پیدا کنم و بخرم. ممنونم از این حال خوبی که در این نیمه شب به من دادی
خدایا مارا از دوستداران و شیعیان واقعی آل الله قرار بده و شعله عشق علی و فرزندش را درسینه ما فروزان کن

سلام دوست عزیزز
ممنون از لطفتون به ذکر ..
از مطلب زیبایی که انتخاب کردید هم ممنون.
برای لینک هم باعث افتخار بنده ست...
موفق باشید
در ضمن ذکر انشاالله هر دوروز به روز می شود..
یا حق

سلام علیکم .
اجازه بفرمایید اول به آیاتی که می دانم برایش وقت گرانبهایتانرا هزینه کرده اید ، آنهم اگر در سنی باشید که بعضی قدر آنرا نمی دانند مانند همانها که برایشان متوسل به داستان خوابی شده اید که یه اثری در آنها بگذارید ، بپردازیم و بعد بریم سر داستانی که عرض شد برای بیننده اش مفید ست و مرا هم مشتاق دیدنش کرد ، ولو در خواب .
حالا صرف نظر می کنیم از شماره ی آیاتی که مرقوم فرموده اید و ترتیلش ، که خدا فرموده ( بیدار ) شویم و رتل القرآن ترتیلا ، همانطور که از ترتیب نزولش هم صرف نظر شده . یعنی فرق دارد که ما قرآن را از سوره ی اقرا باسم ربمان شروع کنیم یا اینکه با ( الم ) سوره ی بقره که گویا شما چنین کرده اید .
خب ، کدامیک از آیاتی که فرموده اید ، حتی آنها که ( ترس ) یدنمان در آن آمده باشد ، مثل آیه ایست که ما را به ن ( ترس ) یدن هم برساند ؟ آنهم از کسانی که نه تنها می خواهند ما را پوشش فکری هم بدهند ؟ بلکه مقصود شان بیشتر همان : ( عقل ) ماست ، که در نوشته ی شما هم به همین تعبیر آمده ، تا فکر ما ؟
: ( چراکه ) عرض بنده فقط ترسیدن نبود ، بلکه نترسیدن از تفکر روی حرف دیگران هم بود و باز هم بیشتر تعقل ما که عقل یا خردمان حجت است برای هریک از ما و امام حتی فکر یا اندیشه ی ما هم .
آیا مثلا شما با همان داستان هم نمی خواهید که دستکم بفکر افتاد ؟
حالا بماند که آیا کسی هست که فکر نکند ؟ که ما کاری بکنیم که فکر کند ؟ آنهم با ترساندنش از وقتی که مرد ؟ و از ترس فکر کند ؟ حتی از ترس خدا ؟ خدای رحمان و رحیم ؟
به نظر شما کدام بهترست و به طرف هم شخصییتش را نشان میدهد ؟ عبادت برده ای؟ یا تاجری ؟ ویا آزاده ای بقول همان امامی که فرموده اید ؟
بنده که هرچند که می ترسم و چشم طمع هم دوخته ام ، سومی را بیشتر ( دوست ) دارم ، و بعینه یقین هم دارم که با شخصیت شما هم این ( دوست ) داشتنی ترست .
ممنون و متشکرم از ( حضور ) تان ( دوست ) عزیز و کم مباد همفکری شما انشاءالله تعالی .

احسان 1384/11/02 ساعت 14:11 http://najva.blogfa.com

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین علی بن ابیطالب
و اولاده المعصومین علیه و علیهم السلام.

سلام.
خسته نباشید.
از حضور همیشگی و پرمهرتان بسیار ممنونم.
خداوند به شما توفیقات روزافزون عنایت فرماید.
لطفتان مستدام.
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان(عج).
التماس دعا.
کربلایی باشید.
یا امیرالمومنین، حیدر(ع) مدد

به نام حضرت دوست

واقعه غدیر حادثه اى تاریخى نیست که در کنار دیگر وقایع بدان نگریسته شود.
غدیر تنها نام یک سرزمین نیست.
غدیر یک تفکر است،
نشانه و رمزى است که از تداوم خط نبوّت حکایت مى کند.
غدیر نقطه تلاقى کاروان رسالت با طلایه داران امامت است

خدایا ما را بیامرز
در پناه حضرت دوست

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین علی بن ابیطالب و اولاده المعصومین علیه و علیهم السلام.
سلام خواهر خوبم. حالت خوبه؟ داستان قشنگی بود. دستت درد نکنه

سلام مرضیه جان. خوبی خانوم؟
همش رو خوندم. چقدر قشنگ تعریف کردی با اینکه گفتی خیلی خلاصه شده ولی اونقدر خوب بیان شده بود که واقعا حسش کردم و یه جاهاش هم خیلی متأثر شدم.
خدا انشاءا... همگی مون رو به صراط مستقیم خودش هدایت کنه و کمکمون کنه که در ادامه ی راه ثابت قدم بمونیم.

[ بدون نام ] 1384/11/04 ساعت 00:14

بهترین عمل.................

امام علی (علیه‌السلام)...............

أحَبُّ الأعْمَالِ إلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ فِی الأرضِ الدُّعاءُ وَأفضَلُ العِبادَةِ العَفَافُ............

در روی زمین بهترین کارها نزد خداوند دعا است و برترین عبادت پاکدامنی است.............

بحار الانوار، ج93، ص295 .................


با سلام و عرض ادب........... من که از خودم هیچ چی برای گفتن ندارم............ چقدر هم بگم قشنگ بود. زیبا بود و .... دیگه روم نمیشه............... پس با این حدیث جبران کمبود میکنم.......... و فقط میگم ممنون از لطفتون به صفحات انتظار اقا........ اجرتون با گل نرگس........... التماس دعا.......... اللهم عجل لولیک الفرج

علیکم سلام..محبت کردید .. از حدیث بسیار زیباتون ممنون.
فقط ای کاش آدرس وبلاگتون رو هم لطف میکردید ..

احسان 1384/11/04 ساعت 11:14 http://najva.blogfa.com

فقط شش روز تا آغاز بهار نوکری!

سلام.
خسته نباشید.

"انّ الحسین(ع) محبه مکنونه فی قلوب المؤمنین"
خداوندا ! این محبت درونی وجود ما را به شور و عشق مبدل کن،
و ما را عاشق ارباب مهربانمان کن،
آنگاه ما را در عاشقی یاری کن،
تا جان بی مقدارمان را در راه عشق والایمان،
به معشوق تقدیم کنیم.
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است! *** دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است.

پرودگارا ! در مصیبت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) دلی شکسته و قلبی محزون و چشمانی پر اشک عنایت فرما. آمین.

اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان(عج).
التماس دعا.
کربلایی باشید.
یا امیرالمومنین، حیدر(ع) مدد

فرهاد 1384/11/04 ساعت 13:39 http://m-shirazi.tk

سلام مرضیه خانم
حالتون خوبه؟؟
مطلب تکاندهنده ای بود قفط حیف که خیلی طولانی بود چون در زمان خواندن آن دیس شدم ...
به امید ظهور حق یا علی

بخشودگی اهل گنه در صف محشر
وابسته به یک گردش چشمان حسین است

سلام مرضیه جونم،خوبی؟
ممنون از حضور همیشگی و پرمهرت در سرزمین نور
با آرزوی سلامتی و موفقیت روزافزون برای تو خواهر مهربونم
یا حق

سلام علیکم...توفیق روز افزون و سلامتی شما را از خدای باریتعالی خواستارم...
سجاده عشق آپدیت شد. پروردگارا لبریز از یادت بسوی تو آمده ام....

منتظر حضور پر مهرتون هستم...اللهم عجل فی فرج مولا نا صاحب الزمان(عج)

با سلام وآرزوی توفیق روز افزون برای شما دوست عزیز و همیشه همراه.
سجاده عشق آپدیت شد...منتظر حضور سبزتون هستم...
ممنون از حضور پر مهرتون.ما رو هم از دعا فراموش نکنید.اللهم عجل لولیک الفرج...
موفق و سربلند باشید

با سلام و آرزوی توفیق روز افزون برای شما و خانواده محترمتان...همچنین عرض تسلیت بمناسبت فرا رسیدن ایام سوگواری محرم الحرام و قبولی توسلات و عزاداری شما دوست عزیز...

برای ما هم دعا کنید...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعا
موفق و سربلند باشید
حق نگهدارتون
منتظر حضور سبز و همیشگی تون هستیم.

سلام علیکم.با آرزوی توفیق روز افزون برای شما دوست عزیزو همچنین قبولی عزاداری و عرض ارادتتون به سرور شهیدان دو عالم ابا عبدالله الحسین(ع)...قبل از هر چیز عذر خواهی از اینکه دیر به وبلاگتون سرزدم...
و تشکر و قدردانی بخاطر حضور پر مهرتون و قدمهای با صفاتون ای عاشق اهل بیت(علیهم السلام)برای ما هم دعا کنید..برای شفای همه ی بیماران و همینطور بیمار ما.سجاده عشق به مدد مولا آپدیت شد...با قدوم مهربونتون و نظرات ارزشمندتون خوشحالمون کنید... امام حسین(ع) می فرماید: ** درستکار آسوده است، بی گناه بی باک، خیانتکار ترسان و بدهکار هراسان است. هرگاه آشفتگی و بلا بر عاقلی روی آورد اندوه خود را با دور اندیشی می زداید و برای چاره جویی در خانه عقل را می کوبد.**التماس دعای خیر..موفق و سربلند باشید...منتظر حضور پر مهرتون هستم.اللهم عجل لولیک الفرج

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد