یا اباصالح مدد

سلام  و یه عالمه تبریک .برای میلاد یگانه منجی عالم بشریت ،قائم آل محمد ،

     مهدی موعود( عج)        

      

        

سودای تورا دارم     من از دل واز جانم

گفتند که پیداشد   دیدند که پنهانم        گفتند که پیدا کن

خود را وترا بامن    پیداست ومن پنهان   من در تن واودرجان

یک آن نظری کردم بر خود گذری کردم

دیدم که نه در دوری

نزدیکتر از نوری

بر راه عبور از تو

من اینهه دور از تو..

درسته که ایام عیدوشادیه وباید فقط تبریک گفت.ولی یه تسلیت هم به خانواده های داغدار سانحه هواپیمایی مشهد میگم وامیدوارم کسایی هم که مصدوم شدن به زودی سلامت کاملشونو به دست بیارن..

اینکه میگن آدم از یه لحظه بعدشم خبر نداره ،واقعا درست گفتن .مثلا منکه گفته بودم تو این هفته کاروگرفتاری زیاد دارم وهمه برنامه هام معلوم بود ولی یه اتفاقی افتاد که .. چشمتون روز بد نبینه .الهی که هیچ وقت گرفتار سانحه واتفاق ونمیدونم بیمارستانو از این چیزا نشید.

راستش این مبینا(خواهر زاده شیطون وبلا ی من )یه سانحه براش پیش اومد وبیمارستانی شد.ویه خونواده که چه عرض کنم همه فامیل رفتن تو کما (از ترس)،حالا خدا رو شکر که به خیر وخوبی گذشت وصحیح وسالم برگشت خونه .ولی خداییش خیلی مارو ترسوند ، آخه یه اتفاق ساده بود ولی تا ما بیاییم مطمئن شیم که به خیر گذشته جونمون به لب رسید.

نه واقعا من یه تشکر از کادر مجرب ودکترهای محترم این بیمارستان بسیار محترم ومعروف (دیگه اسمشو نمیبرم )بکنم ،به خاطر این تشخیصهای اشتباهی که در حق این بچه داده بودن.نمیدونید وقتی فهمیدیم که همش اشتباه بوده وهیچ خطری نیس چقد خوشحال شدیم .فقط خدارو شکر میکردیم که اشتباه شده بود.

بالاخره مبینا خانوم آتیش پاره هم مرخص شد.

دیگه اینکه این تابستون برخلاف برنامه همش تو راه قم بودم ،حضرت معصومه (س)هم مثل اینکه منو نشون کرده (قربونش برم یه سفارشم نمیکنه به امام رضا که مارو بطلبه اون طرفاهم بریم ،انگار میخواد فقط زائر خود ش باشم.)

خوب تایادم نرفته ،اصل موضوع این پستم رو بگم ،بعله ،الوعده ،وفــا.قرار بود که یه داستانی براتون بگم ،البته اگه بد تعریف میکنم یا زیاد جذاب نیس باید ببخشید به بزرگی خودتون.شاید از این داستانا زیاد شنیده باشید ولی مهم اینه که یه تاثیری حتی خیلی کم (ولی پایدار)روی آدم داشته باشه ووبدونیم که:

   آقا همیشه هوامونو داره....

                  

 

گفته بودم باید با یکی مصاحبه کنم ،

راستش اون یه نفر خاله خودمه (تنها خاله م)  

آخر هفته پیش که همه (خاله اینا و دائی شون و بقیه )خونه بابا بزرگم جمع بودن .ومنم بدوبدو (البته با مامان بابا)رفتیم اونجا - اینم بگم که خونه ما ومادر بزرگم دیوار به دیواره همه- جاتون خالی .چون نزدیک نیمه شعبان هرسال  در مورد برنامه اون شب ومجلس مولودی امام زمان صحبت میشه واگه مطلب یا نظری باشه مطرح میشه .سالهای پیش اینطوری بود که جشن مولودی و نماز امام زمان  از بعد از ظهر تا آخر شب میلاد برگزار میشد وخانمها - فامیل وهمسایه وآشنا وکلا مهمون امام زمان - خونه آبجی (یعنی مامان من ) وآقایون هم خونه مادر (مادر بزرگم)پذیرایی میشدن. .

اینو میخوام بگم که بالاخره هر حرکتی یه روز شروع شده دیگه .نه ؟ منم میخوام برم به 5سال پیش (اگه اشتباه نکنم )واز اولین باری که این حرکت تو خونواده پایه گذاری شدبگم..

بالاخره یه فرصت گیر آوردم که برم پیش خاله وازش بخوام برام تعریف کنه ماجرا رو..

خاله خیلی دوس دارم داستان اون شب رو برام دوباره بگید .یادتون مونده؟

خاله: حال وهوای اون شب هیچ وقت یادم نمیره .شب نیمه شعبان بود .فرداش تعطیلی بود ،برخلاف همیشه که میومدیم خونه مادر اینا .اون شب آقا فرهاد(شوهرخاله) کار داشت ونیومدیم .

خیلی دلم گرفته بود ،شب میلاد بود دلم میخواست تو یکی از این مجلسای مولودی بودم ولی حیف که نمیشد .آخه اون روزا مثل الان این همه زیاد وگسترده نبودن این مجلسا .فقط همسایه دست راستمون جلوی در حیاطشونو چراغونی کرده بودن ودم در یه میزو یه سری وسایل پذیرایی (شیرینی و..)گذاشته بودن..

          

شب از نیمه گذشته بود  رفتم رو تراس که لباسهارو پهن کنم .تو این فکرا بودم که خدایا چه خوبه که آدم یه هزینه ای توزندگیش به این نیت  کنار بذاره ..تودلم گفتم :یا امام زمان پولشو بده تا توراه خودت صرف کنیم ..یه لحظه که سرم به کارم بود یدفعه احساس کردم که تو حیا طمون ظلمات شد ویه نوری از بالای حیاط همسایه عمودی تو حیاطشون تابید واون قسمت ازحیاط رو کاملا روشن کرد، وقتی نگاه کردم روشنی مطلق بود ،

یه لحظه از ترس قلبم شروع کرد به تپیدن وچسبیدم به دیوار..پشت سرهم صلوات میفرستادم ،بعد یه مدت کوتاه که انگار قلبم وایساده بود شروع کردم به گریه کردن...

نور تموم شد دیگه اثری ازش ندیدم .وقتی رفتم تو خونه تا چند دقیقه یه نفس اشک میریختم ..نصف شب بود ،یه لحظه یادم اومد که نماز امام زمان نخوندم (آخه هر سال شب نیمه شعبان میخوندم)باهمون حال وهوا رفتم وضو گرفتم ورفتم سراغ جانماز ،وقتی داشتم جانمازو باز میکردم وآماده میشدم برا نماز با خودم گفتم :یا امام زمان  ایشالله یه قلک برا خودم میزارم واز سال دیگه برای جشن میلادت هر چقدر که بتونیم یه خرجی بدیم.

با این نیت سجاده رو باز کردم ،یهو دیدم یه سکه از توش افتاد ،وا پول توی جانماز چیکار میکنه !!حتما از تو کشو افتاده توش..

برداشتم دیدم سکه 25 تومنیه .گفتم ایشالله همین اولین پول قلک امام زمانه .نمازتموم شد واون شب گذشت .فرداش وقتی اومدیم خونه مادر اینا وموضوعو پیش همه تعریف کردیم ،زن داداش گفت :بهتره به همسایتون بگید که این نورو تو حیاطشون دیدی ،شاید نظری کرده به ایشون ،یا شاید اتفاقی افتاده .  بهشون بگید بهتره. .

ما هم روز بعد با آقا فرهادوآتنا رفتیم دم در منزل این همسایمون.یه آقا ی میانسال هستن ،جدی ،یکم اخمو،با خانومشون.ایشون سید هستن. .

تعارف کردن ومارفتیم داخل منزلشون ،حیاط پر بود از قفسهای پرنده های مختلف.. .

ما داستان اون شبو تعریف کردیم .و اون آقا کلی منقلب شدن وبعد چند لحظه گفتن :من اونشب تا صبح بیدار بودم ولی توی قسمتی از خونه بودم که به حیاط دید نداره وبین دو اتاق مشغول نماز ودعا بودم .که نور چراغ مزاحم پرنده ها نشه .برا همین متوجه چیزی نشدم .اگر هم نوری دیدید انشالله که خیر بوده والهی که هر حاجتی که دارید،خود آقا بهتون بده..با یه صدای آرومتر گفت منکه به حاجتم نرسیدم .با همون حالت بغض آلود ومنقلبی که داشت کشوی میزش رو باز کرد .از توش چن تا سکه برداشت بدون اینکه نگاهی به سکه ها بندازه .سه تا سکه  داد دست آقا فرهاد ، هواسم به آتنا بود که یدفعه آقا فرهاد گفت :شیرین ببین ..تا اومد یه کلمه حرف بزنه متوجه شدم که چشماش پر اشک شده ، سکه هاروتودستش نشون داد.آره هر سه تاش 25تومنی بود.. اون آقا که هنوز نگفته بود علت این کارش چیه ،از دیدن حالت متعجب ومنقلب ما جاخورد وسریع گفت :سوء تفاهم نشه .قصد بی احترامی نداشتم  خدایی نکرده..من به خاطر اینکه  سید هستم ومیگن که دستت خوبه  به خاطر متبرک بودن به آشناهامون حتی به فامیل  یه سکه یا پولی میدم .همینطور داشت توضیح میداد...

آقا فرهاد سکه هارو بوسید داد دستم گفت بگیر سکه های امام زمانه  ..وموضوع رو برا آقا سید گفتیم..

وازاون روز نیت کردیم هر 25 تومنی که دستمون بیاد خرج نکنیم وکنار بزاریم تاروز نیمه شعبان .باهاش مولودی وشیرینی وچراغونی خلاصه هر کاری که میتونیم به نیت آقاانجام بدیم. .

خلاصه وقتی اومدیم وداستانو برا بقیه تعریف کردیم ،اونا هم تشویقمون کردن وگفتن که کار خوبیه وانشالله ماهم تو این کار شرکت میکنیم .از اون روزه که سکه های 25 تومنی یا همون پول امام زمان از تو خونه هامون جمع میشه برا جشن میلاد آقا...

ایشالله آقا قبول کنه تا حالا که هرسال چراغونی ومولودی  بوده  یه سال هم رفتیم جمکران  شب میلاد..خیلی باصفا بود.. .

ولی یادته چقد کم توی قم چراغونی و از این مراسما بود؟(البته به قمیهای محترم برنخوره ها )ولی انگار نه انگار که عید وجشن میلاده..ماشالله تو تهران که قدم به قدم چراغونی وجشن وازین مجلساست...

 

کاش امسال دوباره بریم جمکران ونماز امام زمانو همونجا بخونیم ،نه؟

..انشالله که بطلبه ...میریم.

 اینم از داستان ما ،ببخشید با پرحرفیام وققتونو گرفتم ..ولی حالال دیگه فهمیدید که چرا هر سال سکه های 25 تومنی کمیاب میشه وتا شب نیمه شعبان یه دفعه زیاد میشه نه؟

راستی الان که دارم این پست رو آماده میکنم تصمیم بر اینه که شب میلاد جمکران باشیم....

   اینم از آهنگ وای انتظار: http://www.rasaael.com/ava/Avaye_entezar.wma     

آره آقا جون میخوایم بیایم پیش خودت،امسال مهمونتیم ،مسجد جمکران ،میدونم که این همه مهمونو تنهانمیذاری،هممون ازت میخوایم ،دعامون اینه که ظهورکنی ، هرچه زودتر ..وامید داریم

عهدی که باهات بستم هنوز یادمه ،ازخدامیخوام که تا آخر عمرم یادم نره ،

سالها می گذره وحسرت دیدارت تودلم بیشتر میشه . تو این سالا که گذشته اگه کم کاری کردم ،

اگه وظیفمو درست انجام ندادم ،اگه توقع زیادی دارم ،منو ببخش ،روم سیاهه .ولی با اینهمه ازت میخوام

میخوام که امسال دیگه هر طور شده ببینمت (یعنی میشه؟)

آقادستمو بگیر .منو تو این دنیای رنگارنگ گناه وغفلت رها نکن.

آخه مگه تو صاحب مانیستی ؟،مگه تو سرور وسالارمون نیستی .اگه صدات میکنیم جواب میخوایم .

میدونم که لایق جوابت نیستم  ولی تو مهربونتر از اونی که من نالایقو دست خالی برگردونی.

                                               یا صاحب الزمان نظری کن