قسمت سوم داستان میلاد مهدی موعود.

قبل از ادامه داستان یه معذرت خواهی به کسانیکه تا اینجای داستان رو خوندن بدهکارم .که نتونستم تو این دو سه روزه بقیه شو آماده کنم...

و.......حکایت رویا را اظهار نکردم که مبادا پدرم وبرادرم مرا بکشند این سررا مخفی میداشتم

وافشا نمی کردم تا اینکه محبت امام حسن عسگری در سینه من جاگرفت ومرا از طعام وشراب

  بازداشت پس بدنم لاغر شد وبشدت مرض ورنجوری مبتلا گردیدم ودر شهرها طبیبی نماند
 
مگراینکه پدرم احظار نمودواز مداوای من سئوال کردومعالجه نشدوقتی که پدرم مایوس شدبمن
 
گفت که ای نور دیده آیا بدلت هیچ خواهش میگذرد تا من آن را مهیا کنم؟گفتم که درهای فرج
 
بروی من بسته شده اگر اسرای مسلمین را از زندان بیرون کنی امید هست که مسیح ومادرش
 
مرا عافیت دهند پس پدرم خواهش مرابعمل آورده من زیرکی نموده واظهار صحت کردم وقلیلی از
 
طعام وشراب خوردم وآشامیدم پس پدرم مسرور شدوبه اکرام اسرا مایل گردید .چهارده شب بعد
 
ازرویای سابقه در عالم رویا نیز دیدم که سیده نساء فاطمه زهرا(ع)با خضرت مریم وهزارنفر از

حوریان جنان به زیارت من آمدند.حضرت مریم بمن گفت که اینست سیده نساء مادر شوهرت
 
پس من دامن اورا گرفته میگریستم وازنیامدن امام حسن عسگری (ع)به زیارت من شکایت

میکردم پس جناب فاطمه فرمودکه امام حسن غسگری ترا زیارت نمی کندزیرا که تو مشرک ودر
 
مذهب نصاری هستی وخواهرمن از طریقه مسیحی تبری می کند اگر به رضای الهی ورضای
 
مسیح ومریم وزیارت امام حسن عسگری میل داری پس بگو اشهد ان لا الله الا الله وان ابی
 
محمدا رسول الله پس وقتیکه کلمه طیبه را بزبان جاری نمودم مرا به سینه خود

چسبانید .وفرمودکه حالا منتظر زیارت امام حسن عسگری باش او را به نزد تو می فرستم پس
 
از از خواب بیدار شدم در حالیکه میگفتم:واشوقاه الی لقیا ابی محمد بعداز آن به زیارت من آمد
 
پس به او گفتم که چرا برمن جفا کردی ایحبیب من وحال آنکه صفحه دلم را از محبت خود پر کرده
 
ای ودر شب آینده باز دیدم وگفتم که چرا بر من جفا میکنی وحال آنکه نفس خودرا درمحبتت
 
تلف کردم گفت تاخیر آمدنم شرک تو بود حالا که اسلام را قبول کرده ای در همه شب به زیارتت
 
میایم پس آنوقت تا حال ترک زیارت من نکرده ..بشر گوید که من گفتم که چه طور در میان اسرا
 
افتادی  گفت که خبر داد بمن امام حسن عسگری در شبی از شبها که جدت قیصر در فلان روز
 
لشگر به قتال مسلمین می فرستد تغییر صورت نموده به ایشان ملحق شو وچند نفر کنیز با

خود بردار پس به فرموده او عمل نمودم باگاه قراولان مسلمین به ما برخوردند ومارا گرفتند وامر
 
من به این نهج شد که میبینی وکسی ندانست که من دختر ملک رومم مگر تو وشیخی که در

قسمت غنیمت بسهم وی افتاد وی افتادم از نام من پرسید نامم را انکار نموده  وگفتم

نرجس .گفت تعجب دارم اینکه تو رومیه وزبانت عربیست گفتم که پدرم به تعلیم آداب حریص بود
 
زنی را که در اختلاف السنه مهارت داشت موکل  نمود که صبح وشام بمن عربی یاد دهد تا
 
اینکه یاد گرفتم .بشر گوید وقتیکه او را بسر من رای رای آوردم بخدمت امام علی النقی (ع)
 
مشرف شدم آنحضرت فرمود که چطور دیدی عزت اسلام وذلت نصرانیه را عرضکرد یابن رسول الله
 
چگونه وصف کنم چیزیرا که تو به آن ازمن داناتری آنحضرت فرمود که میخواهم ترا اکرام نمایم آیا
 
ده هزار دینار بتو عطا نمایم یا بمژده دل ترا شاد سازم؟نرجس عرضکرد که مژده می خواهم

آنحضرت فرمود که ترا پسری متولد میشود که شرق وغرب عالم رامی گیردوزمین را پرازعدل
 
وقسط میکند چنانکه پرازظلم وجور گردیده .نرجس عرض کرد که از کدام شوهر خواهد شد فرمود
 
از کسیکه محمد (ص) ترا در فلان شب وفلان ماه وفلان سال باو خواستگاری نمود آنحضرت از او

پرسید که حضرت مسیح و وصی او ترا به که تزویج نمودند نرجس گفت که به پسرت امام حسن

عسگری (ع) حضرت فرمود که آیا میشناسی گفت که از وقتیکه در دست سیده نساء بشرف

اسلام مشرف شده ام شبی نگذشته که او به زیارت من نیامده باشد بشر گوید که آنحضرت

فرمود یا کافور خواهرم حلیمه را نزد من آر پس حلیمه آمد آنحضرت فرمود که این همان است که

گفته بودم پس حلیمه با او معانقه نمود آنحضرت فرمود یا بنت رسول الله نرجس را ببرواورا فرایض
 
وسنت یاد ده که این زن امام حسن عسگری ومادر قائم علیه السلام است........