داستان ولادت مهدی موعود

  ..(برگرفته از ترجمه بحارالانوار.. جلد سیزدهم)

شیخ صدوق در کتاب الغیبه از جماعتی ایشان از ابی مفضل شیبانی اواز محمد بحرین سهل

 شیبانی روایتکرده که بشربن سلیمان نحاس که از اولاد ابو ایوب انصاری ویکی از دوستان امام

علی  النقی وامام حسن عسگری(ع) و همسایه ایشان بود درسر من رای نقل نمود که کافور
 
نزد من آمد و گفت امام علی النقی(ع) ترا می طلبد پس بخدمت آنحضرت رفتم و نشستم بمن
 
فرمود یا بشر تواز اولاد انصاری دوستی ما همیشه در دلهای شما بوده که آنراخلف از سلف

 میبرند شما موثقین اهلبیت هستید بدرستیکه ترا صاحب شرافت میکنم بفضیلتی که احدی از
 
شیعه در مقام دوستی سبقت به آن نکرده و ترا مطلع به سری میگردانم و بجهت خریدن کنیزی
 
میفرستم پس آنحضرت مکتوبی در غیت لطافت با خط رومی تحریر فرمودند و مهر شریف خود را

 بر آن زدند و همیان زردی بیرون نمودند که دویست و بیست دینار در آن بود پس فرمود که اینرا

 بگیر ببغداد رو در فلان وقت ضحی حاضر معبرفرات شو پس زمانیکه کشتیهای اسیران بنزد

تومیرسند و می بینی کنیزها را در کشتیها آنوقت میبینی که اکثر مشتریها از وکلا بنی عباسند
 
و جمع قلیلی از جوانان عرب وقتی که اینرا دیدی در همه آنروز از جای دور مراقب کسی را باش
 
از اصحاب  کشتیها که عمربن یزید نحاس نام دارد تا وقتیکه نشان میدهد بمشتریها جاریه را که
 
صفت او چنین و چنانست... و دو حریر پوشیده .از دیدن و دست مالیدن  مشتریها ابا میکند و
 
میشنوی صدای بلند رومی از پس ستر نازکی پس بدان که او چنین میگوید که عفت این کنیز
 
رغبت مرا در خریدن وی زیاد کرد اینرا بسیصد دینار بفروشید پس آن کنیز میگوید که اکر تو درزی
 
سلیمان بن داود وحشمت و دبدبه او ظاهر شوی مرا در تو رغبتی نمیباشد

پس بترس از تلف مال خود آنوقت نحاس میگوید که حیله و چاوه چیست و حال آنکه لابد هستم
 
در فروختن تو پس کنیز میگوید که این تعجیل چیست و حال آنکه من باید مشتریرا اختیار نمایم
 
که دلم به امانت و وفای وی اطمینان داشته باشد پس در اینوقت یا بشر برو نزد عمربن یزید

نحاس و بگو باو که در نزد من مکتوبی با خط ولغت رومیه هست که بعضی اشراف نوشته و کرم و
 
وفا و سخای خود را در آن وصف کرده آن مکتوب را بآن کنیزبده تا دراو تامل نماید........ادامه دارد